کد مطلب:276497 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:105

مسأله بداء
دومین مطلبی كه از حدیث مورد بحث استفاده می شود؛ وقوع بداء در بعضی از مقدّرات است، بسیاری از روایات نیز بر این مسأله دلالت دارد بلكه از ضروریات مذهب امامیّه است كه مخالفین، آن ها را به این عنوان (=اعتقاد به بداء) می شناسند. البته تشریح و تفصیل این مطلب از محلّ بحث كتاب خارج است لذا به طور خلاصه این مطلب را بر اساس استفاده از اخبار و سخنان علما می آوریم.

می گویم: منظور از بداء آن است كه خداوند - عزّوجلّ - چیزی را تقدیر كند، و سپس خلاف آن را مقدّر نماید. و این از نظر عقل ممكن و از جهت نقل واقع شده است، به خاطر عموم و دوام قدرت خداوند، و به جهت دلالت آیات قرآن و احادیث متواتره بر آن. و علّت این كه مخالفین آن را انكار كرده اند این كه: به گمانشان این امر مستلزم آن است كه خداوند - عزّوجلّ - نسبت به امر دوم جاهل باشد و از مصلحت آن غافل، «تَعالَی اللَّهُ عَنْ



[ صفحه 506]



ذلِكَ عُلُوّاً كَبِیراً»؛ خداوند بسی برتر از این پندار جاهلانه است. لذا در ردّ این گمانشان در حدیث صحیحی از حضرت ابی عبد اللَّه صادق علیه السلام آمده كه فرمود: در هیچ چیزی برای خداوند بداء نمی شود مگر این كه پیش از این كه بداء بشود، در علم او بوده است. و به همین معنی اخبار متعددی در اصول كافی و توحید صدوق و بحار و غیر این ها آمده است. [1] .

و تحقیق مطلب به گونه ای كه پرده های پندار را از روی فهم ها بردارد این كه: به طوری كه در اخبار وارد شده، امور بر دو قسم است: محتوم و موقوف. محتوم چیزی است كه تحقق یافتن آن - از لحاظ وجود یا عدم - متوقف و وابسته به چیزی نباشد، بلكه خداوند آن را امضا و حتم نموده و به قلم قضا نوشته است. و منظور از موقوف اموری است كه وجود یا عدم آن ها در علم الهی مربوط و متوقف بر حصول یا انتفاء چیزی باشد. موقوف نیز بر دو گونه است:

گونه اوّل: آن كه خداوند متعال برای پیغمبران یا فرشتگان یا اولیای خود موقوف بودنش را بیان كرده باشد.

گونه دوم: آن كه برای آن ها بیان نكرده باشد، بلكه به نظر آن ها محتوم است در صورتی كه در علم خداوند - عزّوجلّ - موقوف می باشد.

بدایی كه ما به آن معتقدیم و روایات نقل شده از ائمه اطهارعلیهم السلام بر آن دلالت دارد مربوط به همین دو گونه است نه قسم اوّل، و همان طور كه می بینید مستلزم جهلی برای خداوند نیست.

مثال این مطلب چنین است كه خداوند سبحان مقدّر فرماید كه فلان آدم بیست سال زنده بماند اگر صله رحم بجای نیاورد، ولی اگر صله رحم بجای آورد سی سال عمر كند. در این جا خداوند عمر این شخص را بیست سال تقدیر فرموده و اگر به شرطی كه قرار داده باشد عمل نماید ده سال به عمرش افزوده می شود. پس زیاد شدن ده سال بداء در آن مقدّر - یعنی بیست سال - است، و خداوند متعال هم از ازل این را می دانست، ولی در این متوقف كردن بر شرط خاص حكمت های ارزنده ای هست، و مقدّر الهی - كه مربوط به شرطی بوده -



[ صفحه 507]



هنگامی ظاهر می شود كه شرطش محقّق شده باشد در حالی كه قبلاً بر ما مخفی بوده است.

و با این بیان نحوه جمع بین دسته های مختلف اخبار معلوم شد كه:

دسته ای از آن ها دلالت دارد كه بداء در آنچه علم آن به پیغمبران رسیده واقع نمی شود. چنان كه در اصول كافی از فضیل بن یسار آمده كه گفت: شنیدم حضرت ابوجعفر باقرعلیه السلام می فرمود: علم بر دو گونه است: علمی نزد خداوند مخزون است كه احدی از مخلوق را از آن مطّلع نساخته، و علمی دیگر را به فرشتگان و پیغمبرانش تعلیم فرموده، پس آنچه به ملائكه و پیغمبرانش تعلیم فرموده واقع می شود، و خود و فرشتگان و پیغمبرانش را تكذیب نمی نماید، و آن علمی كه نزد خودش مخزون است آنچه می خواهد پیش می آورد و آنچه بخواهد تأخیر می اندازد و آنچه بخواهد ثابت می كند. [2] .

و دسته ای دیگر بر وقوع بداء در آنچه علم آن به پیغمبران و فرشتگان رسیده هم دلالت دارد مانند خبر دادن عیسی علیه السلام به مردن عروسی كه به خانه شوهرش می بردند ولی نمرد و خلاف آن ظاهر شد، و خبر دادن ملك الموت به داوودعلیه السلام به مرگ جوانی كه نزد او نشسته بود پس از هفت روز، ولی نمرد و خداوند سی سال مرگش را به تأخیر انداخت به خاطر این كه داوودعلیه السلام او را رحم كرد، و خبر دادن خداوند متعال به حضرت نوح علیه السلام چند بار هلاكت قومش را، سپس تأخیر افتادن آن و خبر دادن خداوند - عزّوجلّ - به یونس علیه السلام كه در روز معیّن قومش هلاك خواهند شد، سپس خداوند توبه آن ها را پذیرفت و غیر این ها.

وجه جمع بین این دو دسته از روایات این كه: منظور در روایت سابق آن است كه خداوند - عزّوجلّ - پیغمبرش را از واقع شدن امری مطلع سازد و به او خبر دهد كه این امر حتمی و غیر قابل تغییر است، مثل اخباری كه درباره خروج سفیانی - لعنه اللَّه - پیش از قیام حضرت قائم - عجّل اللَّه فرجه الشریف - وارد شده است.

و مراد از دسته دوم آن است كه خدای تعالی پیامبرش را مثلاً از امری باخبر سازد، اما برای او بیان نكند كه محتوم است یا موقوف، كه ظاهر این امر آن است كه محتوم



[ صفحه 508]



باشد، چون موقوف بودن آن بیان نشده، پس ممكن است در آن بداء واقع گردد، زیرا كه نزد خداوند - عزّوجلّ - بر امری متوقف است كه آن را برای پیغمبر بیان ننموده، بلكه نزد خودش مخزون است و این مستلزم دروغ یا تكذیبی هم نیست.

شیخ طوسی رحمه الله به این وجه بین آن اخبار را جمع كرده، و مجلسی علیهم السلام نیز در دو كتابش مرآة العقول و بحار الانوار همین نظر را نزدیك به واقع دانسته است.

می گویم: چند روایت هم بر جمع یاد شده دلالت دارد از جمله:

در الاحتجاج از امیر مؤمنان علی علیه السلام است كه فرمود: اگر یك آیه در كتاب خدا نبود از آنچه خواهد بود و آنچه شدنی است تا روز قیامت شما را خبر می دادم، آن آیه این است: «یَمْحُو اللَّهُ ما یَشآءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الكِتابِ»؛ [3] خداوند آنچه را خواهد محو و آنچه را خواهد اثبات می كند و نزد او است اصل كتاب [لوح محفوظ] . [4] .

در روایت دیگری از حضرت رضاعلیه السلام است كه فرمود: ابوعبد اللَّه (صادق) و ابوجعفر (باقر) و علیّ بن الحسین و حسین بن علی و علی بن ابی طالب علیهم السلام گفته اند: اگر یك آیه در كتاب خدا نبود به آنچه تا روز برپایی قیامت خواهد بود شما را خبر می دادیم: «یَمْحُو اللَّهُ ما یَشآءُ وَیُثْبِتُ...». [5] .

و با این بیان نحوه جمع بین دو دسته دیگر از اخبار نیز معلوم می شود كه دسته ای می گوید: بداء در امر محتوم واقع نمی شود - چنان كه گفتیم - همان طور كه در بحار از عیّاشی از فضیل آمده كه گفت: شنیدم حضرت ابوجعفر باقرعلیه السلام می فرمود: از جمله امور، اموری حتمی است كه ناگزیر خواهد آمد، و از جمله امور اموری هست كه نزد خداوند موقوف است، آنچه از آن ها را می خواهد جلو می اندازد، و آنچه را بخواهد محو می كند و آنچه می خواهد ثبت می نماید، احدی را از آن - یعنی موقوف - مطلع نساخته است، و امّا آنچه را كه پیامبران خبر آورده اند شدنی است، نه خودش را تكذیب می كند و نه پیغمبرش و نه فرشتگانش را. [6] .



[ صفحه 509]



و دسته دیگر دلالت می كند كه در محتوم نیز بداء واقع می گردد، مانند حدیثی كه در غیبت شیخ نعمانی به سند خود از ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری آورده كه گفت: در خدمت حضرت ابوجعفر محمد بن علی الرضاعلیه السلام بودیم. سخن از سفیانی به میان آمد و این كه در روایت است كه امر او از محتوم است. من به حضرت ابوجعفرعلیه السلام عرض كردم: آیا برای خداوند در امر محتوم بداء می شود؟ فرمود: آری! عرض كردیم: پس می ترسیم در قائم علیه السلام نیز برای خداوند بداء حاصل شود. فرمود: قائم از میعاد است و خداوند برخلاف وعده اش كاری نمی كند. [7] .

وجه جمع این كه، دسته اوّل ناظر به اموری است كه خداوند متعال حتمی بودن آن را خبر داده، پس تغییر دادن آن ها تكذیب خودش و فرشتگان و پیامبرانش می باشد. و دسته دوم ناظر به اموری است كه خداوند حتمی بودن یا موقوف بودن آن ها را خبر نداده است و مشیّت دارد، ولی چون خبر دادن به چیزی بدون بیان این كه موقوف است ظهور در حتمی بودن آن دارد، از آن ها به محتوم تعبیر شده است. و در این حدیث اشاره ای هم به این معنی هست، امام جوادعلیه السلام علّت واقع نشدن بداء را در امر قائم علیه السلام چنین فرمود: قائم از میعاد است و خداوند برخلاف وعده اش كاری نمی كند.

خلاصه این كه: مراد از محتوم در این خبر آن است كه به حسب ظاهر اخبار حتمی باشد چون متوقف بودنش بر چیزی بیان نشده پس تغییر دادن آن ضرری ندارد، و منظور از محتومی كه در آن بداء واقع نمی شود، آن است كه حتمی بودنش تصریح شده و این تغییر و تبدیلی ندارد، زیرا كه تبدیل آن، تكذیب خود و پیغمبران و فرشتگان خداوند است. و این مطلب را خداوند سبحان به بركت مولایم صاحب الزمان علیه السلام به من الهام فرمود و ندیده ام كسی پیش از من این نكته را گفته باشد.

و یكی از محدّثین بین این خبر و اخبار دیگری كه دلالت می كند، بداء در محتوم واقع نمی شود، نحوه دیگری جمع كرده كه به نظر من خالی از اشكال نیست، بهتر آن است كه تمام سخن وی را نقل كنیم سپس اشكالاتی كه به نظر قاصر رسیده بیان نمایم.



[ صفحه 510]



محدّث مزبور - كه خداوند مقامش را عالی تر گرداند - در اواخر باب یازدهم كتابش - النجم الثاقب - چنین گفته: غیر ظهور و خروج حضرت حجة بن الحسن بن علی المهدی - صلوات اللَّه علیه - (كه حال از عمر شریفش هزار و چهل سال و چیزی می گذرد) كه خواهد شد و تبدیل و خُلفی در او نخواهد شد، مابقی آنچه رسیده از آیات وعلامات پیش از ظهور و مقارن آن، همه قابل تغییر و تبدیل و تقدیم و تأخیر و تأویل به چیز دیگر كه از اهل بیت عصمت علیهم السلام رسیده باشد، هست. حتی آن ها كه در شمار محتوم ذكر شده، چه ظاهراً مراد از محتوم در آن اخبار نه آن است كه هیچ قابل تغییر نباشد، و ظاهر همان را كه فرمودند به همان نحو بیاید، بلكه مراد (واللَّه یعلم) مرتبه ای است از تأكید در آن، كه منافاتی با تغییر در مرحله ای از انحای آن وجود نداشته باشد، و مؤید این مقال است: آنچه شیخ نعمانی در غیبت خود از ابی هاشم داوود بن قاسم جعفری روایت كرده... [8] - سپس ترجمه روایت یاد شده را آورده است -.

می گویم: این سخن از چند جهت قابل بحث و مناقشه است:

اول این كه جزم كردن به این كه تمام علائم ظهور قابل تغییر است با روایات بسیار بلكه متواتری كه تصریح دارند بعضی از آن ها محتوم است كه تغییر و تبدیلی در آن نیست، منافات دارد، از جمله این روایات آن كه: نعمانی از عبد الملك بن اعین آورده كه گفت: نزد حضرت ابوجعفر باقرعلیه السلام بودم. پس ذكر قائم علیه السلام به میان آمد، به آن حضرت عرض كردم: امیدوارم كه این امر به زودی واقع شود و سفیانی هم نباشد. فرمود: خیر، به خدا این از محتوم است كه ناگزیر باید بشود. [9] .

و نیز نعمانی به سند خود از حمران بن اعین از حضرت ابوجعفر باقرعلیه السلام درباره آیه شریفه: «قَضی أَجَلاً وَأَجَلٌ مُسَمَّیً عِنْدَهُ»؛ [10] اجلی تقدیر كرد و اجلی نام برده شده نزد او. فرمود: این ها دو اجل هستند یك اجل محتوم، و اجل دیگر موقوف است. حمران به



[ صفحه 511]



آن حضرت عرضه داشت: محتوم چیست؟ فرمود: آن است كه غیر از آن نمی شود. عرض كرد: موقوف چیست؟ فرمود: آن است كه خداوند را در آن مشیّت هست. حمران گفت: من امیدوارم اجل سفیانی از موقوف باشد. امام باقرعلیه السلام فرمود: خیر، به خدا این از محتوم است. [11] .

و از فضیل بن یسار از حضرت امام باقرعلیه السلام آورده كه فرمود: به تحقیق كه اموری موقوف هست و اموری محتوم، و البته سفیانی از امور محتوم است كه ناگزیر باید بیاید. [12] .

همچنین به سند خود از خلاّد صائغ آورده كه حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: سفیانی، ناگزیر خواهد آمد.

و صدوق در كمال الدین به سند خود از ابوحمزه ثمالی آورده كه گفت: به حضرت صادق علیه السلام عرض كردم: حضرت ابوجعفر باقرعلیه السلام می فرمود: خروج سفیانی از محتوم است. فرمود: آری. عرض كردم: از محتوم است؟ فرمود: آری، و اختلاف بنی العباس از محتوم است و قتل نفس زكیّه نیز از محتوم است و خروج قائم علیه السلام نیز از محتوم است. [13] .

و در بحار از قرب الاسناد به سند خود از علی بن اسباط است كه گفت: به حضرت ابوالحسن موسی بن جعفرعلیهما السلام عرض كردم: فدایت شوم، ثعلبة بن میمون از علی بن المغیره از زید عمی برایم گفت كه حضرت علی بن الحسین علیهما السلام فرموده است: قائم ما دریكی از سال ها برای ادای كامل حقوق مردم قیام خواهد كرد. امام كاظم علیه السلام فرمود: قائم بدون سفیانی قیام كند؟ به درستی كه امر قائم علیه السلام حتمی از خداوند است، و قائم نخواهد بود جز با بودن سفیانی. عرض كردم: فدایت شوم، پس در این سال است؟ فرمود: هرچه خدا خواهد، گفتم: آیا در دوران عمر من به حكومت می رسد؟ فرمود: خدا هرچه خواهد انجام دهد. [14] .

و نیز در بحار از غیبت شیخ طوسی به سند خود از محمد بن مسلم آورده كه گفت: شنیدم حضرت ابی عبد اللَّه صادق علیه السلام فرمود: سفیانی پس از آن كه بر مناطق پنج گانه مسلط



[ صفحه 512]



می شود، به مقدار حمل یك زن زمامداری می كند، سپس فرمود: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ» به مقدار حمل یك شتر حكومت خواهد كرد، و ماجرای او از محتوم است. [15] .

و اخبار دیگر كه تصریح دارد به این كه سفیانی و بعضی دیگر از علائم ظهور محتوم است كه تغییر و تبدیلی در آن ها نیست. پس حكم كردن به این كه تمام علامت هایی كه روایت شده قابل تغییر و تبدیل است و یا تأویل كردن آن روایات، اجتهاد در مقابل نصّ است.

دوم: تغییر تمام علائم مستلزم نقض غرض است، و آن بر خداوند متعال محال می باشد، زیرا كه غرض و منظور از قرار دادن علائم و نشانه ها آن است كه مردم به وسیله آن ها، امام غایب خود را بشناسند، و از هر كسی كه به دروغ ادعای امامت كند پیروی ننمایند. پس هرگاه تمام نشانه ها تغییر كند، و هیچ یك از آن ها برای مردم آشكار نگردد نقض غرض لازم می آید، و این بر خداوند محال است. و دلیل بر این كه قرار دادن علائم برای شناختن امام قائم علیه السلام است - اضافه بر این كه غرض عقلایی از نصب علائم همین است و گرنه نصب علائم لغو می شود - اخبار بسیاری است از جمله: فرموده امام صادق علیه السلام كه: ساكن باشید تا وقتی كه آسمان و زمین آرام هستند. [16] .

و فرموده حضرت رضاعلیه السلام كه: منظور حضرت ابی عبد اللَّه (صادق علیه السلام) كه «تا آسمان ساكن است» یعنی از ندا كردن به نام صاحب تو، و «تا زمین ساكن است» یعنی از فرو بردن لشكر سفیانی. [17] و... اخبار دیگری كه ذكر آن ها موجب طولانی شدن مطلب است، و روایات در غیبت نعمانی و كمال الدین و بحار و غیر این ها آمده است.

سوم: تغییر علامت هایی كه حتمی بودن آن ها تصریح شده سبب گمراهی و به اشتباه انداختن مردم است - چنان كه مخفی نیست - زیرا كه دانستی كه این ها نشانه هایی برای شناخت قائم علیه السلام قرار داده شده اند.

اگر بگوییم: می توان از این اشكال جواب داد به این كه گمراهی در وقتی است كه راه



[ صفحه 513]



شناخت امام علیه السلام منحصر در همین نشانه ها باشد و حال آن كه چنین نیست بلكه می توان با دیدن نشانه های شخصی و دیدن معجزات و دلایلی كه جز از امام صادر نمی شود آن حضرت را شناخت، و مؤید این معنی روایتی است كه در اصول كافی به سند خود از مفضّل بن عمر آمده كه گفت: شنیدم حضرت ابی عبد اللَّه صادق علیه السلام می فرمود: برای صاحب این امر دو غیبت هست كه در یكی به خاندانش برمی گردد، و در دیگری گفته می شود: هلاك شد، در كدام بیابان رفت؟! راوی گوید: عرضه داشتم: اگر چنین شد چكار كنیم؟ فرمود: اگر كسی آن را ادعا كرد از او چیزهایی بپرسید كه چنان كسی باید جواب دهد. [18] .

و شیخ نعمانی چنین روایت كرده كه: اگر كسی آن را ادعا كرد، از آن امور مهم از او بپرسید كه مثل او می بایست جواب دهد. [19] .

می گویم: شناخت امام علیه السلام به گونه یاد شده برای همه اهل جهان میسّر نیست - مانند بسیاری از زنان و كسانی كه در شهرهای دور هستند - با این كه از روایات بسیار به دست می آید كه مسأله ظهور قائم علیه السلام از اموری است كه خداوند وعده داده آن ها را برای همه اهل عالم ظاهر و آشكار سازد، به طوری كه كسی بی خبر نماند. اگر بعضی از نشانه های عام كه بر تمام مردم جهان آشكار گردد نباشد، بر بسیاری از مردم مخفی می ماند مگر پس از مدتی مدید كه به نحوی مطّلع گردند.

چهارم: تغییر و یا منتفی شدن علامت هایی كه محتوم بودنشان تصریح شده، مستلزم آن است كه خداوند خود و فرشتگان و پیغمبران و اولیائش را تكذیب كند - چنان كه در حدیث آمده بود - و قبح آن بر كسی پوشیده نیست.

پنجم: آنچه در مورد تغییر علائم حتمیه گفتیم كه نقض غرض لازم می آید در تأویل آن ها نیز همین محذور هست، چون بدون شك، مقصود - یعنی معرفت امام - با نصب نمودن نشانه های آشكاری كه همه افراد بر آن مطلع گردند حاصل می شود، و این كه آن نشانه ها همان طور ظاهر شود كه بیان شده (تا هركه هلاك می شود با تشخیص و دانستن هلاك



[ صفحه 514]



گردد، و هركه زنده می شود از روی بیّنه زنده گردد) [20] پس بیان علامت اگر طوری باشد كه اهل زبان چیزی از آن بفهمند آن گاه غیر از آنچه ظاهر آن است اراده گردد، جز به جهل انداختن مردم و گمراهی آن ها چیزی نیست، بلكه از اموری است كه عقل آن را زشت و قبیح می شمارد.

البته ممكن است كه متكلم غیر از آنچه از ظاهر لفظ فهمیده می شود اراده كند ولی به شرط این كه برای مخاطبین منظورش را بیان نماید، یا قرینه واضحی بیاورد كه در فهمیدن منظورش از آن قرینه تأملی ننمایند.

ولی بین این معنی و بین حمل كردن تمام علائم ظهوری كه روایت شده - حتی آن هایی كه حتمی بودنشان تصریح گردیده با توجّه به نبودن دلالت روشن یا قرینه آشكاری برخلاف ظاهر آن ها - حمل كردن این ها بر قبول تأویل نمودنشان، تفاوت از زمین تا آسمان است! بلكه اگر این در باز بشود برای اهل ضلال و گمراه كنندگان بهترین سوژه و وسیع ترین میدان است كه آنچه از ائمه علیهم السلام در علائم رسیده به هر نحوی كه دلشان بخواهد تأویل ببرند. خداوند ما و همه مؤمنین را از تمام لغزش ها محفوظ بدارد.

ششم: حمل كردن محتوم بر آنچه نوعی تأكید دارد و آن را از معنای حقیقی اش منصرف نمودن، آن طور كه در سخنان این عالم محترم آمده، هیچ شاهد و مؤیّدی ندارد، چون اگر شاهدی داشت بیان می نمود. و بدین خاطر این مبحث را پیش كشیدم تا مبادا كسی كه كتاب ما را مطالعه می كند در شبهه بیفتد زیرا كه این جا محلّ لغزندگی گام ها است.


[1] كافي: 148:1؛ توحيد صدوق: 334.

[2] كافي: 147:1.

[3] سوره رعد، آيه 39.

[4] احتجاج: 384:1.

[5] قرب الاسناد: 155.

[6] العياشي: 217:2.

[7] غيبت نعماني: 162.

[8] النجم الثاقب: 477.

[9] غيبت نعماني: 161.

[10] سوره انعام، آيه 2.

[11] غيبت نعماني: 161.

[12] غيبت نعماني: 161.

[13] كمال الدين: 652:2.

[14] بحار الانوار: 182:52.

[15] بحار الانوار: 315:52.

[16] بحار الانوار: 25:52.

[17] بحار الانوار: 25:52.

[18] كافي: 340:1.

[19] غيبت نعماني: 90.

[20] مضمون آيه كريمه 42، سوره انفال.